از زیر کار در می‌رود. آن‌هایی را هم که نمی‌تواند می‌دهد به آدم‌های بلافاصله پایین‌تر از خودش توی چارت سازمانی. در طول روز بیشتر از پنجاه تا ایمیل می‌فرستد و تمام مدیران بالادست را تویش رونوشت می‌کند. مدیرانی که خودشان روزی لااقل چهارصد تا ایمیل دیگر دریافت می‌کنند و تصورشان این است که هرکس ایمیل بیشتری بفرستد دارد بیشتر هم کار می‌کند.

می‌گویمش فردا باید بیاید برای فلان پروژه و منتظرش خواهم بود. می‌گوید فلان پروژه‌ی دیگر را دارد انجام می‌دهد. آن پروژه بخشیش زیر نظر من دارد انجام می‌شود و از باقیش هم مطلعم. می‌گویم «آن کار فقط نیم ساعت طول می‌کشد بعد هم آن کار را که داده‌ای به فلانی؟». آن لحظه‌ که چشم‌هایش گرد می‌شود را به‌وضوح می‌بینم. می‌گوید نه خودش دارد انجامش می‌دهد. دروغ می‌گوید. می‌گویم که آن را کمکش می‌کنم. نیم ساعت بیشتر کار نیست که بلافاصله می‌گوید فلان کار دیگر هم هست. نگاهش می‌کنم و لبخند می‌زنم. می‌پرسم که یعنی دارد همه‌ی این‌ها را با هم انجام می‌دهد که می‌بینم با اضطراب آب دهانش را قورت می‌دهد و می‌گوید بله. آرام می‌زنم جایی بین بازو و شانه‌ی راستش و می‌گویم فردا منتظرش هستم.

No comments:

Post a Comment